✍️ دکتر محمدرضا منجذب
t.me/drmonjazeb
🌐 تجربه شکست آمریکا بعنوان یک کشور توسعه یافته در افغانستان بعنوان یک کشور ضعیف در حال توسعه، انگیزه ای برای نگارش این سطور شد. در اینجا با این سوال از زوایای مختلف می پردازم، که چه دلایل اقتصادی و توسعه ای موجب فروپاشی دولت افغانستان شد؟ نکاتی در زیر و در جهت پاسخ به سوال مزبور عرضه می گردد:
✅ عدم مشارکت در فرایند توسعه، یکی از دلایلی که اقتصاددانان توسعه در پایداری و استمرار فرایند توسعه اقامه می کنند، بعبارت دیگر مشارکت اکثریت اقشار جامعه در فرایند توسعه و بهره مندی آنان از رشد تولید و درآمد است. این موضوع کمک به برقراری عدالت در تولید و توزیع درآمد می شود و لذا پایبندی اقشار جامعه به فرایند توسعه ناگسستنی می شود. در افغانستان اصولا هزینه ای توسعه ای صورت نگرفته است، که حالا بررسی کنیم نحوه مشارکت چقدر بوده است. تولیدات سنتی موجب شده که بین دولتمردان و اقشار مردم پیوستگی محکمی برقرار نشود.
تهدیدهای خارجی و داخلی برای دولتمردانی که کنترل شرایط را در دست دارند، اگر خیلی جدی نباشد، دولتمردان را به اتخاذ سیاستهای توسعهای سوق میدهد. به زبان ساده، یک تهدید خارجی به دو دلیل عمده دولتمردان را مجاب میکند که وضعیت رفاهی شهروندانشان را بهبود بخشند: احتمال پیوستن یک جامعه مرفه به مهاجمین خارجی بسیار پایین است. به علاوه، رفاه بالاتر به معنای جریان بیشتر مالیاتها به سمت دولتمردان بوده و آنها را در برابر تجاوزهای خارجی تقویت میکند.
فاصله طبقاتی زیاد بین دولتمردان و مردم، وجود فساد بالا، بی عدالتی، ثروت اندوزی دولتمردان در کنار اقشار زیادی از فقرا و … موجب گسست میان دولتمردان و مردم می شود. آنگاه نردم نسبت خفظ وضعیت موجود بی تفاوت می شوند.
در طی شش دهه اخیر که افغانستان درگیر جنگ های مختلفی بوده ، هیچ هزینه ای برای توسعه اتفاق نیافتاده است. بیش از هزار میلیارد فقط آمریکا طی بیست سال در افغانستان داشته که عمدتا نظامی و امنیتی بوده است. (https://t.me/eghtesadd/5157) مردم بدرستی بهره ای اقتصادی و توسعه ای نبرده اند که تعلق خاطری داشته باشند.
میزان غارتگری یا توسعهای بودن ترکیب دولتمردان را تحت تأثیر قرار میدهد به تمرکز یا عدم تمرکز قدرت سیاسی ارتباط پیدا میکند، بدین معنی که به منظور فراهم نمودن منابع لازم برای مقابله با غارتگران خارجی، فراهم نمودن صلح داخلی، و حفظ یک بازار واحد یکپارچه در یک ناحیه، نیازمند مقداری تمرکز در قدرت هست. البته اگر قدرت به میزان زیادی تمرکز یافته باشد، دولتمردان انگیزه پیدا میکنند که انتظارات بقیه را نادیده گرفته و تا جایی که امکان دارد به کسب منافع برای خود بپردازند. چنین اتفاقی باعث از بین رفتن اقتصاد میگردد (غارت اقتصادی
عامل تاثیرگذار دیگر وجود یا عدم وجود تعادلهای چندگانه است. بدین معنی که در صورت عدم وجود تعادلهای چندگانه، تلاش برای هماهنگ نمودن جابجایی از یک تعادل سطح پایین به یک تعادل سطح بالا محکوم به شکست است. بنابراین، هیچ انگیزه ای برای دولتمردان وجود ندارد تا به منظور اتخاذ سیاستهای توسعهای تلاشی از خود نشان دهند. در عوض، برای در پیش گرفتن سیاستهای غارتگری و ارجحیت منافع یک عده قلیل بر اکثریت جامعه به اندازه کافی انگیزه وجود خواهد داشت. چه عواملی بر وجود یا عدم وجود تعادلهای چندگانه تأثیرگذارند؟ میزان سرمایه انسانی یک عامل اساسی است. سرمایه انسانی به میزان توانمندی اعضای جامعه در بهبود مهارتهایش، از طریق روش های رسمی یا غیر رسمی آموزشی اشاره دارد. هرچه سطح سرمایه انسانی بالاتر باشد، کالاهای واسطه ای بهره وری بالاتری داشته و نقش کلیدی را در دستیابی به تعادل سطح بالا بر عهده دارند. پایین بودن سطح سرمایه انسانی، کاهش بهره روی کالاهای واسطه ای را در پی داشته و در نتیجه تعادل سطح بالا به وجود نخواهد آمد.
باید در تحلیلها مجموع انباره (ذخیره) دموکراسی یک کشور را به جای جریان دموکراسی در یک دوره خاص مورد ارزیابی قرار داد. آنچه که مهم است طول مدت زمانی است که ملتی در حالت دموکراتیک بسر برده است و فرض بر این است که هر قدر طول این مدت بیشتر بوده است رشد کشور سریعتر صورت گرفته است. دموکراسی را به چشم سرمایه سیاسی مینگرند که از برخی لحاظ شبیه سرمایه فیزیکی است. ذخیره سرمایه فیزیکی از طریق سرمایه گذاری در طول زمان رشد میکند. سطح دموکراسی با صرف سالها تجربه گسترش مییابد، چنانچه سرمایه فیزیکی در فرایند سرمایه گذاری گسترش مییابد. تجربه دموکراسی در افغانستان کوتاه بود و با نگاه بیرونی، و لذا مشارکت مردم بسیار پایین بود، چون نتیجه آن را در زندگی خود تجربه نکرده بودند. t.me/drmonjazeb
دیدگاه ها